خلاصه کتاب:
مردی که تو سال اول جوانی شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه همه ی احساساتش کشته بشه و جز خشم و کینه و انتقام چیزی تو وجودش باقی نمونه.. حالا بعد از سال ها برگشته تا انتقام بگیره.. اما از کی؟
خلاصه کتاب:
ما یه گروهیم، یه باند. ما تشکیل شدیم از ۵ عضو. ما گورکنیم، گورکن اسم ماست. گورکن ها به زور به ۹۰ سانت میرسن، اما باهمین جثه کوچیکشون از خانوادهشون با سرسختی محافظت میکنن، حتی در مقابل حیوونایی که از خودشون بزرگترن. گورکن ها برای خانوادشون هر کاری میکنن. درست مثل ما، ما بی دلیل گورکن نشدیم.
خلاصه کتاب:
همیشه فکر می کردم تنفر وجودم جایی برای دوست داشتن باقی نگذاشته.. ولی از پس تنفر.. عشق آهسته سرک کشید. دوست داشتم فقط به من فکر کنه.. کم کسی نبودم برای خودم.. من رئیس یکی از بزرگترین شرکت های خاورمیانه بودم. دخترایی که برای یک لحظه نشستن کنارم به هم حسادت می کردن. هیچ پسری حق نگاه کردن به زیبایی هاش و نداشت… تمامش حق من بود. ولی امان از روزی که بخواد برگرده کشورش… به هر قیمتی جلوش و می گرفتم.. حتی..
خلاصه کتاب:
سورنا جوانی سی ساله که بیست سال پیش خواهرش را زمانی که می خواسته فرزند نامشروعش را سقط کند از دست می دهد. سالها بعد سورنا با دختری به اسم حنا اشنا میشود که پای او را به گذشته ی خواهرش باز می کند و باعث انتقامی دیرینه می شود.
خلاصه کتاب:
مهزاد روشن برترین طراح سرویس جواهرات که با نقشه قبلی وارد شرکت بزرگ جاویدها میشه، طبق رازهای قدیمی که مادرش از گذشته برای اون گفته میخواد از پسر این خاندان امیرجاوید انتقام بگیره اونو عاشق خودش میکنه و کم کم دنیاشو نابود میکنه تا اینکه ورق برمیگرده…
خلاصه کتاب:
من ماهورم، دختری که برادرش با نامزد رفیقش روی هم می ریزن و بهش خیانت می کنن بعد هم دست توی دست هم ناپدید میشن. حالا فقط من موندم که ربوده شدم و به اسارت ساشای کینه ای و زخم خورده دراومدم. شکنجه شدم درد کشیدم و بعد صیغه ی شکنجه گر و گروگانگیرم شدم. همه چیز درست زمانی بهم ریخته تر از قبل شد که حامله شدم…
خلاصه کتاب:
بهار یه زمانی گل سر سبد دانشکده اشون بوده کسی که کلی هواخواه داشته اما میون این همه هواخواه، چشم بهار به دنبال گل پسر دانشکده اشونه عرفان مستوفی رادمرد و چشم و چراغ دانشکده. بهار و عرفان تو یه روز خیلی قشنگ با هم ازدواج می کنن اما بهار تازه اونجاست که می فهمه زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست سختی داره و محنت دقیقا تو همین روزهاست که بهار جا میزنه وعرفان می مونه وزخم هایی که از بهار ونااهلیش خورده حالا سال ها از اون روزهای رنگین ودر عین حال پر درد گذشته بهار بدجوری پشیمونه و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.