دانلود رمان گورکن جلد دوم از حدیث با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ما یه گروهیم، یه باند. ما تشکیل شدیم از ۵ عضو. ما گورکنیم، گورکن اسم ماست. گورکن ها به زور به ۹۰ سانت میرسن، اما باهمین جثه کوچیکشون از خانوادهشون با سرسختی محافظت میکنن، حتی در مقابل حیوونایی که از خودشون بزرگترن. گورکن ها برای خانوادشون هر کاری میکنن. درست مثل ما، ما بی دلیل گورکن نشدیم.
خلاصه رمان گورکن
به دنیز اشاره کردم و گفتم: بگو شروع کنن، کار دوربینا تمومه. دنیز تو گوشی گفت: شروع کنید، از پشت ساختمون برید. صدای قدم زدناشونو به وضوح میشنیدم. چند دقیقه بعد کسی که با دنیز در ارتباط بود گفت: کار نگهبانای پشتی تمومه. حالم بد شد و حس بدی پیدا کردم. الان اون نگهبانا به دستور من کشته شدن؟ حالم داشت از خودم بهم میخورد، من هیچوقت آدم نمیکشتم. دوباره صدای قدمهاشون شنیده شد، انگار با نگهبانای جلوی ساختمون درگیر شدن چون صداهای ضعیفی میومد. صدای لیدر از پشت خط اومد: دست و پاشون و بستیم، همینطور دهنشون رو. نفس عمیقی کشیدم، حداقل اینا کشته نشدن. دوباره صدا از پشت خط اومد: رفتیم داخل، تقریبا زیادن یه تعدادیشون دارن جنس بسته بندی میکنن. گوشی رو به سمت خودم کشیدم و گفتم: چند نفرن؟ _اونایی که بسته بندی میکنن ۴نفر. +از پشت خفتشون کنید. _اطاعت…
لیدر با صدای ضعیفی گفت: ۶نفر بالان، بچههارو فرستادم حسابشونو برسن، چند نفری هم تو اتاقا هستن. دنیز گفت: زود تمومش کنید. صدای درگیری و تیراندازی بلند شد… تقریبا نیم ساعت طول کشید تا همهشون رو بگیرن. دوباره گفت: تموم شد، یه تعدادیشون فرار کردن و بقیهرو گرفتیم. انفجار رو شروع کنیم؟ فورا گفتم: کسایی که گرفتید و ببرید بیرون نمیخوام آسیب ببینن، دوتا کشته کافیه. _ولی… پریدم وسط حرفش: کاری که گفتم و انجام بدید. _چشم. چند دقیقه بعد همه رو بیرون بردن. دنیز گفت: بمب هارو کار گذاشتید؟ _بله، همونطور که گفتید. دنیز به من نگاه کرد، منتظر دستور من بود، چشمامو رو هم گذاشتم و تائید کردم. دنیز گفت: شروع کنید. چند دقیقه بعد صدای وحشتناک انفجار شنیده شد و من از این صدا غرق لذت شدم. این صدای شکستن خسرو بود…
رویا که تمام مدت پشت خط بود گفت: کاش اونجا بودم و میتونستم این صحنه رو ببینم، وااای چه هیجانی. به این همه بچه بودنش خندیدم: ممنون رویا خیلی کمک کردی. _قابلی نداشت، بازم کاری بود درخدمتم. تماس و بدون هیچ حرف دیگهای قطع کردم. دنیز مثل سری قبل یه شیشه شراب اورد. _پیروزیمونو جشن بگیریم؟ سرمو به نشونه تائید تکون دادم و با لذت شراب رو سر کشیدم. زیر لب گفتم: انتقام شیرینه… دنیز همونطور که شرابشو سرمیکشید گفت: شاید گذشت شیرین تر باشه. ابروهامو بالا انداختم و گفتم: گذشت؟ ما تو کارمون چیزی به اسم گذشت داریم؟ شیشه شراب و برداشتم و کمی دیگه برای خودم ریختم و در همون حال گفتم: همه گناهکارها باید مجازات بشن. دنیز خندید: کار ما؟ حواست هست خودتو با مافیاها جمع بستی؟