خلاصه کتاب:
در مورد یک دختر ۱۵ ساله به اسم شاناز که اتفاقی غیر ورنا پسر عیاش خان روستاشون می اوفته و با بیرحمی بهش دست درازی می کنه و ولش می کنه و میره بعد از چند وقت که خانواده ورنا متوجه میشن پای ماکان پسر دومشونو وسط می کشن تا شاناز و عقد کنه که...
خلاصه کتاب:
زندگی دختری به اسم آذینه که متوجه میشه پدرش سرطان پیشرفته داره و به خاطر ارامش اون به خواستگاری معین که دوازده سیزده سال ازش بزرگتره جواب مثبت میده بدون اینکه بهش بگه در گذشتهش با کسی نامزد بوده. کسی که چهار ساله ناپدید شده و هیچ خبری ازش نیست و درست وقتی آذین و معین ازدواج میکنن، سروکلهش پیدا میشه و دردسرهای زیادی براش ایجاد میکنه…
خلاصه کتاب:
امروز هم مثل روزهای دیگه به سمت شالیزار رفتم. هر روز مهمون صاحب شالیزار بودم اقای مترسک کنارش نشستم با لبخند بهش سلام کردم آقای مترسک در جوابم لبخندی زد. افتاب اذیتم می کرد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که مترسک به طرفم خم شد و جلوی افتاب رو گرفت. به این مهربونیش لبخندی زدم. _اقای مترسک حالت چطوره؟ تنها جوابش بهم باز هم لبخند زد...
خلاصه کتاب:
دریا در خانواده ای مذهبی، با تهمت برادرش و فشار خانوادهش برای ازدواج مجبور به فرار میشه... فرار با مردی که هیچ شناختی ازش نداره و نمی دونه آخر راه به کجا ختم می شه... راهی که جز سیاهی، چیزی نداره اما دستی نجات گر زندگیش می شه که اون دست ها خودش بیشتر از هرکسی احتیاج به کمک داره...
خلاصه کتاب:
مردی که تو سال اول جوانی شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه همه ی احساساتش کشته بشه و جز خشم و کینه و انتقام چیزی تو وجودش باقی نمونه.. حالا بعد از سال ها برگشته تا انتقام بگیره.. اما از کی؟
خلاصه کتاب:
موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش میفهمد…
خلاصه کتاب:
رمان در مورد یه دختره با یه شخصیت عادی... مثل همه ی ما گاهی مهربون وکم حرف به موقعش هم حاضرجوابو حرص در آر... اما بیماری قلبی اش کمی اونو از همه دور کرده... تصمیم میگیره چیزهای جدیدی رو تو زندگیش تجربه کنه... برای همین از برادرش می خواد اونو به خونه اش ببره، برای تغییر روحیه اش... برادری که یه زندگی سالمو ساده ای نداره...
خلاصه کتاب:
در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم آنجا که دختری جوان بودم پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم دختری که توانست با قدرت عشق خاطرهها را زنده کند. ما عاشق بودیم، ما نشانکرده بودیم اما یک حرکت اشتباه، یک لغزش کوچک، یک پرواز از آسمان دلتنگی تو، همهچیز را تغییر داد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.