دانلود رمان در هیاهوی سکوت از sarina.a با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دریا در خانواده ای مذهبی، با تهمت برادرش و فشار خانوادهش برای ازدواج مجبور به فرار میشه… فرار با مردی که هیچ شناختی ازش نداره و نمی دونه آخر راه به کجا ختم می شه… راهی که جز سیاهی، چیزی نداره اما دستی نجات گر زندگیش می شه که اون دست ها خودش بیشتر از هرکسی احتیاج به کمک داره…
خلاصه رمان در هیاهوی سکوت
از پنجره ی ماشین به بیرون خیره می شوم. پرده جلوی پنجره ی خانه را گرفته… تا چند وقت پیش پرده ای نبود! چراغی روشن نبود اما حالا هم پرده بود، هم چراغ… هم این که می دانستم کسی داخل است اما جراتش را نداشتم بروم، بروم و زنگ در را بزنم… فقط از دور تماشا می کردم… یک ساعتی بود که دو خانه آن طرف تر، منتظر بودم که شاید از خانه بیرون بیاید… اما کسی نمی آمد، قفسه ی سینه ام کند جا به جا می شود. انگار یک وزنه ی هزار تنی را روی قفسه ی سینه ام گذاشتند.
کاش می شد بند این نفس ها را از بیخ جدا کرد! دستم را روز دستگیره در می گذارم. مایع ترشی تا سر گلویم بالا می آید… خدایا خودت نیروی رو به رو شدن را به من بده! دستگیره در را می کشم، پاهایم با رفتن مخالفت می کنند… همه ی وجودم با رفتن مخالفت می کند اما دلم… می خواهد برود! آن قدر فکم را روی هم فشار داده بودم که حس می کردم دندان هایم می شکنند… در را محکم می بندم و سرم را روی فرمان می گذارم، با عجز زمزمه می کنم: -من نمی تونم…
دکمه ی استارت را فشار می دهم و ماشین از جایش کنده می شوذ. لبم را زیر دندان می برم و فشار می دهم. آرامش مختل شده، چندین شب است که نخوابیدم و می دانم من آخر، میان همه ی این ماجراها جان می دهم. اگر برگشته باشد؟ حداقل یک بار دیگر از راه دور دیدنش را می خواستم، می دانستم نزدیک شدن به او ممنوع است… با صدای زنگ موبایل، فشار دندان هایم را از روی لبم بر می دارم، اسم حسینی روی صفحه نقش بسته بود. دست روی نقطه سبز می کشم…