خلاصه کتاب:
بزرگترین اشتباهم این بود که عاشق شوهرم شدم. اون قدر اروم اروم چهار دست و پا بهم نزدیک شده که حتی متوجه ی وقوعش نشدم تا رسید. هر بار که من رو می بوسید… هر بار که لمسم می کرد، فکر می کردم همون احساس من رو داره. تا اینکه بهم ثابت کرد اشتباه می کنم…
خلاصه کتاب:
هم اکنون داستان دختری مغرور را می خوانید که برای فرار از خلافکاران به مردی مسیحی و خشنی پناه می برد که شرط مرد برای محافظت از او ازدواجی قرار دادی است، اما آن مرد او را ...
خلاصه کتاب:
سعید به زندان افتاده است و خواهرش سپیده مشغول کار است تا او را آزاد کند. سپیده عاشق بازیگری است در این بین با مردی به نام لهراسب شکیبا آشنا میشود این مرد سپیده را دوست دارد و میخواهد زندگی او را تغییر دهد. این کتاب روایت تلاش آدمها برا زندگی بهتر است. زندگیای که منتظر آن هستند. درد و رنج و خوشبختی را با هم نشان میدهد.
خلاصه کتاب:
چه پارادوکس مضخرفی، من از دور کیک به دست و ناباور شایدم دلشکسته خیره بودم به صحنه رو به روم ولی آدمایی که دورم جمع بودن با شادی دست میزدن و رو به روم مردی بود که کنار ژیلا نشسته بود… مردی که بهم دروغ گفته بود و تمام احساسات من رو به بازی گرفته بود پس اون یه مرد معمولی نبود!
خلاصه کتاب:
اولین باری که دیدمش، پر قدرت بود. با ماهیچه هایی که تهدید درونشون موج میزد… اون خطرناکه، وحشیه، و زیباترین چیزیه که من تاحالا دیدم… پس مثل همیشه پشت عینک و کتابم پنهان شدم، کاری که همیشه انجام میدم. چون منم رازهایی دارم… بعد، تو زندان، توی کلاس نوشتنی که من تدریس می کردم، سروکلش پیدا شد و من و با صداقتش نابود کرد… صداقتش توی اسراری که به من می گفت، پنهان کردم رازهای خودمو سخت تر می کرد…
خلاصه کتاب:
حامی مردی ثروتمند، خشن، قلدر و قدرتمندیه که عاشق خواهر ناتنی خودش، پناه میشه و برای اینکه اونو مال خودش بکنه بهش دست درازی میکنه، پناه قصد داره خودشو از حامی دور کنه و همه چیز رو مخفی کنه، اقدام به ترمیم میکنه ولی به طور اتفاقی متوجه ی باردار شدن ناخواسته اش میشه. وحشت زده دست به سقط میزنه که حامی از وجود بچه اش با خبر میشه و…
خلاصه کتاب:
پدر بهار مسافرکشی است که بدلیل تصادف باعث مرگ پسر جوانش و دو مسافر دیگر و فلج شدن خودش شده بود و برای دیه مجبور شدن خانه شان را بفروشن. و حالا بهار ساکن اتاق ته همان خانه قبلی خودشان است. با مرگ پدرش بهار تنها می شود و بدلیل چشم داشتن پسر صاحبخانه مجبور است به گفته صاحبخونه ش اونجا رو ترک کنه…
خلاصه کتاب:
فکر میکردم تمام چیزایی که تو زندگی نیاز دارم رو کنار خودم دارم: تفنگ، هلیکوپتر و برادرانم. البته بیشتر زنها آرزوی زندگی منو ندارن، اما بعد از چیزایی که دیدم و کارایی که انجام دادم، فکر نمیکنم که خودم هیچوقت آرزوی چیزای بیشتری داشته باشم. باشگاه موتورسواری “سوارانِ شبح” خانوادهی منه و من برای اونا هر کاری میکنم. میخوام اونا از هر خطری دور باشن. حتی اگه این خطر، خودم باشم.
خلاصه کتاب:
داستان از اونجایی شروع میشه که سه تا دختر برای دانشگاه تهران انتقالی میگیرن... این دخترا توی پارکینگ با چهارتا پسر تصادف می کنن و این دیدار ها طول کشیده و به لج و لجبازی تبدیل میشه، اما این دختر ها سرکش و لجباز نمی دونن که این دیدار ها تصادفی نیست...
خلاصه کتاب:
کارون پسر مهربون و مظلومیه که توی عطاری دائیش کار میکنه.. پدر و مادرش، از هم جدا شدن و هر کدوم ازدواج کردن.. کارون جایی جز خونه مادربزرگش فروغ نداره، ولی فروغ بخاطر نفرتش از کارون، هر بار اونو تحقیر و آزار میکنه.. کارون دل در گرو ترنج داره که از خانواده شوهر مادرشه و توی عطاری کار میکنه.. کارون با دایی کوچیکه بحثی میکنه که باعث میشه راز بزرگی توی زندگی کارون بر ملا بشه و …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.