خلاصه کتاب:
عشق همیشه در خانه آدم را نمی زند. ماجرا از آنجایی شروع می شود که دوست برادر رویا در خانه آنها سکنی می گزیند. او عاشق رویاست اما دخترک نمی داند و تن به ازدواجی دیگر می دهد. هنگامی که به دلیل نازایی از همسر خود جدا می شود، به عشق خسرو پی می برد...
خلاصه کتاب:
داستان خودشکن روایتگر دنیای دختر و پسری است که دست سرنوشت آنها را کنار هم قرار میدهد. یکی درگیر هویت و گذشتهاش و دیگری درگیر غرور و بریدن از خانواده است. کنار هم بودن این دختر و پسر درسی بزرگ را برایشان به ارمغان میآورد که خواندن آن خالی از لطف نیست.
خلاصه کتاب:
رها زنی ۲۳ ساله موفق و مستقل که یکبار ازدواج کرده و به دلیل خیانت همسرش جدا شدن. رها عاشق بچست ولی دیگه نمی خواد ازدواج کنه پس تصمیم می گیره بدون ازدواج بچه دارشه. یه شب میره به یه مهمونی و به مدت یه شب صیغه مرد جذابی میشه که حتی اسمشو نمیدونه. رهای خوش شانس همون شب حامله میشه و نقشش میگیره اما نمیدونه آدم اشتباهیو به عنوان پدر بچش انتخاب کرده مردی که همه با شنیدن اسمش لرزه به تنشون میوفته…
خلاصه کتاب:
یاشار برای دور ماندن از شرایط زندگی خود در خانهی پدری، تصمیم می گیرد مستقل باشد. وقتی خواهرش هم به او ملحق میشود، پیلوتی را اجاره میکند که سرآغاز آشنایی اش با یک خانواده است. خانوادهای که ظاهرشان طلایی است ولی از درون پوسیدهاند… عقلش میگوید از آنها دوری کند ولی احساسی دارد که همیشه بر منطق چیره است و…
خلاصه کتاب:
دوازده سال گذشته، شوگر بث کری یه روزی شاهزادهی این شهر کوچیک بود، همه اون رو می پرستیدن. شوگر بث قدرت داشت، پول داشت، زیبایی داشت، مادری که همه جوره پشتش بود و اونرا تا حد مرگ لوس می کرد… فقط یه چیز نداشت. و همون باعث میشد که تا مغز استخوانش شرور باشه. دوازده سال پیش کالین بایرن، یه پسر ۲۲ ساله انگلیسی بود، که از کشور خودش اومده بود اینجا تا کار کنه و نویسنده شه، اما نمی دونست که اینجا قراره دشمن خیلی قدری پیدا کنه دوازده سال پیش شوگر بث به کالین تهمت زد، و اون رو از خونهاش بیرون انداخت. حالا دوازده سال گذشته و جای شاهزاده و گدای قصه عوض شده. حالا کالین اربابه و شوگر بث خدمتکار. چ میشه این وسط عشق شکل بگیره …
خلاصه کتاب:
تو همیشه بودی… از همان ازل، تا ابد باش… تو همیشه بودی کنار من، نفس باش… تو همیشه بودی میان خطوط احساسم… تو همیشه بودی مگه میشه قدر نشناسم؟ تو همیشه بودی از همان لحظه که قلبم لرزید تو همیشه بودی نفهمیدم چطور دلم لغزید تو همیشه بودی بدون اینکه بفهمی چطور عشقت شده همه احساسم…
خلاصه کتاب:
رادمهر اخوان مردی ۴۰ ساله و جز نمایشگاه داران بنام شهر و پدر یک بچه ی ۷ ساله، برای سفر کوتاه مدت به شمال میرن، اونجا مجبور میشه پسرشو دست یکی از دختران روستا بده و همین رفت و امد زمینه ساز عشق رادمهر بعد از مرگ همسر اولش میشه…
خلاصه کتاب:
آرنگ راستگو مردی ۳۳ ساله استاد آمار و کارمند اداره بورس کسی که تو ازدواج اولش خیانت میبینه و جدا میشه. تاثیرات این زندگی شوم از او مردی شکاک، مغرور، تندخو، منظم، جدی و وسواسی ساخته آرنگ بطور کل عشق و زن ها را توی خودش کشته. دست سرنوشت اونو با پناه دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میکنه…
خلاصه کتاب:
حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه میکرد. چهره اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود. یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینه قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر ماهر، زیبایی صورتش را دو چندان کرده بود و آن لباس عروس خوش برش و خوشدوخت، هیکل تراشیده و ظریف و رعنایش را با ابهت تمام قاب گرفته بود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.