دانلود رمان خانه خدا سنگ است از فاطمه طریقت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کهزاد فوتبالیست مشهور با یه گذشته مرموز که فقط حنا خبرنگار سمج تونسته باهاش مصاحبه کنه. این بین اتفاقاتی رخ میده که مجبور میشن صیغه کنند اما مگه میشه دختر و پسر کنار هم باشن و هیچ اتفاقی رخ نده…
خلاصه رمان خانه خدا سنگ است
در گوشه تراس رو باز کردم و وارد شدم به باشگاه شخصی و کوچک آپارتمانم… وسایلش محدوده اما همینم کارم رو راه میندازه مهم اینه که وقتم رو الکی نگذرونم… همینطور که میرفتم هندفری بی سیم رو توی گوشم گذاشتم و طبق معمول همیشه به بابا زنگ زدم تا ازش، مشورت بگیرم… درسته که دیگه به پسر بچه ۱۵ ساله نیستم، اما من توی هر سنی که باشم به مشورت با پدرم احتیاج دارم چون این جمله رو واقعاً قبول دارم که اون چندتا پیرهن بیشتر من پاره کرده. حتی اگه به نظرش کاری رو انجام ندم همین که باهاش حرف زدم هم خودم رو
آروم کردم و هم اینکه نظرات مختلف رو شنیدم و به درستی تصمیم گرفتم.. -عجبی گر… شمارت وَری گوشیم دیدمه. (چه عجب پسر… بهم زنگ زدی) -چوغ کاری نکن ..ووا… چه خبر؟ چیکنی؟ کوچنی؟ (چوب کاری نکن بابا … چه خبر؟ چه میکنی؟ کجایی؟) -شکر… من هونَه… ایخوم بِرَوُم سر زمین… تو چیکنی؟ انگا صدات گروفته. ( شکر… خونه هستم… میخوام برم سر زمین زراعتی… تو چه میکنی؟ چرا صدات گرفته ؟) تردمیل رو روشن کردم و با سرعت پایین شروع کردم به راه رفتن… – هیچی نیست. بابا می خواستم باهات حرف بزنم.وقتایی که
اینجور جدی میشم و میخوام باهاش مشورت کنم هر دو میزنیم روی دور فارسی حرف زدن… انگار اینجوری شدت و جدیت بحث رو نشون میدیم… -چی شده کهزاد؟ همه چیز رو براش تعریف کردم از پیگیری های این دختره در برابر اسحاق تا اومدنش به اینجا و موندگار شدنش… بعد از اون اتفاق یاد گرفتم که بهترین دوست و مورد اعتمادترین آدم، خانوادشه… شاید نتونم به این راحتی با مامان در این مورد صحبت کنم… اما حضور و وجود بابا به نعمته… کلاً وجود به شخص مورد اعتماد توی خانوادت که هر چقدر هم بدی کنی، بازم بهت اعتماد داره یه نعمته…