دانلود رمان بندبازی از الناز محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پروا برای آزادی برادرش صادق که به جرم قتل به زندان افتاده، حاضره به هر کاری دست بزنه..خیلی اتفاقی پارسا سر راه پروا قرار میگیره و آدرس برادرش پیمان رو برای کمک به پروا میده. پیمان وکیلی قهار و کاربلده..پروا سراغ پیمان میره غافل از اینکه…
خلاصه رمان بندبازی
چطور گذشت. فقط خیابان دور سرش چرخ خورد و اگر سمانه نمیچسبید بهش، با مخ میخورد زمین نشست لب جدول و سرش را گرفت بین دستهایش که بطری آبی آمد جلوی دستش سر که بلند کرد، از دیدن پارسا، قلبش چند ثانیه ایستاد. سمانه با تشکر خواست بطری را بگیرد که پارسا بی حرف نشست جلوی پای او. پروا خودش را کمی عقب کشید و پارسا آهسته گفت: بذار من کمکت کنم پروا چند ثانیه ای که به بهت گذشت پروا با حرص بلند شد و از شوک حرکتش، پارسا کمی عقب پرت شد.
اگر خودش را جمع نمی کرد، قطعاً روی زمین می افتاد. ببین من نمیدونم تو رو کدوم خری فرستاده که از کله صبح تا بوق سگ زاغمو چوب میزنی …..چرا باید کسی منو فرستاده باشه؟ میگم میدونم تو بد دردسر افتادی میخوام کمکت کنم تو فقط شرت رو کم کن. برگشت و تازه سمانه را دید که هاج و واج نگاهشان میکند. از کنارش رد شد ولی پارسا رو به رویش درآمد. تا انگشت کشید جلوی صورتش پارسا گفت: یارو نمرده بردنش بیمارستان آتیه انگار کسی با باتون کوبید توی سر پروا! پارسا نگاهی اطرافش کرد و کمی نزدیکش شد.
بریم یه جا حرف بزنیم؟ پروا خودش را جمع کرد و با حالی بین حرص و سرگیجه نگاهش کرد. کی هستی تو؟ یکی که از جنمت خوشش اومده! اینجا رو می بینی؟ تا حالا عندتا برادر به خاطر خواهر مادرشون شیکم یکیو سفره کردن و….. غیرت تو رگ و پی این کوچه و محله است. میدونم! میخوای خودم بیام با خونوادهات حرف بزنم؟ اصلاً رسمی بریم تو رفت و آمد؟ صدای پروا رفت بالا! چی میخوای تو از جون من؟ سمانه بازویش را گرفت