دانلود رمان برف جنوب از زهرا بهاروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز از روزی شروع میشود که لنایِ سیزده ساله، به خانه میآید و مادرش را غرق در خون میبیند! آلت قتاله اما در دست کسی است که لنا به او میگوید “پدر!” قصه از یک قتل خانوادگی شروع میشود و امتداد آن میرسد به عمارت حاج راشد فلاح که دیوارهایش بوی خون میدهند و زندگیِ سرایداری، کنار کسانی که همخون لنا هستند و در عین حال، دور و غریباند. فردین تنها کسیست که به دخترک پر از ترسِ داستان نزدیک میشود اما یک داغ روی پیشانیِ لناست او دختر یک قاتلاست…
خلاصه رمان برف جنوب
به هر سختی ای که بود، غذایشان را آماده کرد. یادش افتاد بهمن گفته بود همین روزها آشپز و سرایدار جدیدی می آید. حداقل آن موقع میشد برود سراغ کارهای تمرین تئاترشان و آموزشگاه که به قدر چند ماه، عقب افتاده بودند. پیازهای سفید را روی تخته ی برش گذاشت. سالاد کاهو، از همان غذاهای رویا خانم بود. وسط این همه گرفتاری، باید حواسش به گیاه خوار بودن همسر عرفان خان هم میبود. اولین برش به پیاز، مصادف شد با نیشتری که به چشم هایش خورد و مرور حرف های پزشک معالج مامان
مهناز که از صبح، توی گوشش زنگ میخورد. « متاسفم که این رو می گم خانم آزاد اما بیماری مادرتون خیلی پیشرفت کرده. ما تمام راه های درمان رو امتحان کردیم ولی دیگه کاری آزمون برنمیاد. » پس از آن، برش های بعدی بودند که به تن پیاز می خوردند و بغضی که خودش را از دیواره ی گلوی لنا بالا می کشید تا بیاید و برسد به چشمانش. «بهتره چند ماه باقی مونده از عمرشون رو، خارج از بیمارستان بگذرونن. جلسات شیمی درمانی و پرتو درمانی توی این یک سال و نیم، به قدر کافی خسته شون کرده. » عاقبت،
سد مقاومت لنا شکست. اشک، جاری شد روی صورتش و چاقو محکم تر کوبیده شد روی تخته برش. هی با خودش تکرار کرد، تکرار کرد که مگر او و مامان مهناز از این دنیا چه خواسته بودند جز آغوش هم، که حالا همان هم قرار بود به حراج گذاشته شود؟ چهره ی مامان مهناز جلوی چشمش بود. چشم های پر عاطفه اش، دست های نوازش گرش. چرا باید می رفت، تنها کسی که ماندن را بلد بود؟ چرا باید می رفت، تنها کسی که کنار لنا مانده بود؟لب هایش را روی هم فشرد و پیازهای خردشده را اضافه کرد به ظرف کاهوها و گوجه ها…