دانلود رمان رقص با چشمان بسته از منیر کاظمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مورد دختری به نام خجسته که با پسر خاله ی ناتنیش مازیار رقص باله می کنن و عاشق همن ولی خجسته به خاطر پول با مرد زن داری به اسم مُعِز ازدواج می کنه که خلافکاره و بچه قاچاق می کنه و قربانی هوس معز میشه مازیار دیگه نمی تونه با خجسته باشه و با…
خلاصه رمان رقص با چشمان بسته
انار نشسته بود روی اولین پله ی ایوان بلندی که بهار خواب را از حیاط جدا می کرد. به بلور نگاه می کرد که نوزاد نا آرامش را بغل گرفته و تکان می داد. با دمپایی های جلو بسته کلش کلش در امتداد روشنی که از بالا افتاده راه می رفت و سعی می کرد بچه را آرام کند. همه خواب بودند. زن ها، مردها و بچه هایی که از کار روزانه برگشته خوابیده بودند و فقط حدای ویز ویز مهتابی در دل دیوار بهارخواب می آمد. می خوای بدیش به من؟ بلور معتاد بود. بارها خواسته بود ترک کند اما نشده بود.
با این حال تنها زنی بود که حاضر نشده بچه اش را بفروشد. بچه از شوهری بود که قبل از دیدنش با یک اوردوز شدید در لحظه مرده بود. نه. می خوابه الان. بچه انگار با تکان ها نا آرام تر می شد. بلور خمار بود و رنگ روی صورت نداشت. با این حال سعی می کرد به خودش مسلط باشد. شیشه شیر را از روی پله ها برداشت اما بچه لب نزد. صدای شمسی خانم از اتاقش در آمد: ای وای شب هم آسایش نداریم از این قوم. بابا اینو ساکتش کن دیگه. بلور چند قدم از نور دور شد. انار ایستاد: سرده نرو دیگه اون جا.
بلور، بچه را بیشتر تکان داد. سمت حوض رفت و بی توجه به انار دور خودش چرخید. انار میله را با دست گرفت. یک لحظه این فکر از ذهنش گذشت که بلور قصد انداختن بچه را در حوض دارد. کمی خیز برداشت تا بتواند در عرض چند ثانیه پایین بپرد اما همین وقت بلور دور زد و سمت او برگشت: یه چیزیشه. هیچ شبی این طور نمی کرد.
مستاصل و درمانده بود. معلوم بود همه وجودش درگیر درد است و حتی توان نگه داشتن خودش را هم ندارد. انار پله ها را پایین آمد دستش را دراز کرد: بدش به من یه کم…