دانلود رمان اشتباه صحرا از سعیده براز با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صحرا دختری که برای دیدن دوست پسر مجازیش به بهانه ی اردو از خونه اشون به شهر دوستش میره اماوقتی به خونه ی دوست پسرش میرسه. میفهمه رفته خارج و اون همون جا جلوی در از هوش میره ووقتی به هوش میاد برادر دوست پسرشو بالای سرش می بینه و پیام های تهدیدآمیزی از طرف پدرش که میگه دیگه حق برگشت به خونه رو نداره و صحرا می مونه برادرشوهر بداخلاقی که اونو مثل یه انگل می بینه و …
خلاصه رمان اشتباه صحرا
وحید به همان با نمکی بود که می گفت ولی سعید از آن چیزی که می گفت وحشتناک تر بود وقتی متوجه نگاهم شد چنان با خشم به چشمانم خیره شد که لقمه در گلویم گیر کرد و به سرفه افتادم. مردی که می دانستم پدرش است با دست های لرزان یک لیوان آب برایم ریخت. ولش کن بابا شکر خدا که فلج نیست خودش می تونه کارهاشو انجام بده. سعید!!! پدرش فقط همین یک کلمه را گفت و سعید دیگر حرفی نزد… لیوان آب را از دست های لرزانش گرفتم و خجالت زده گفتم: ممنونم. گفته بود پدرش سکته کرده و
حال جسمانیش زیاد خوب نیست گفته بود بعد از اینکه کارخانه شان ورشکست شد بدهی بالا آوردن و طلب کارها هر روز به در خانه شان آمدند، پدرش سکته کرد. در این دو سالی که با هم بودیم از تمام مشکلات و گرفتاری هایش گفته بود از ترانه ای که وقتی فهمید دیگر پولی در بساط ندارد رهایش کرد و با پسر دیگری که پولدارتر بود ازدواج کرد. هر بار که برایم عکس می فرستاد آنقدر به جزئیات و مکانش توجه می کردم و با اشتیاق در مورد جا و مکانش از او سئوال می کردم که حالا با اینکه برای اولین بار
در کنار این جمع نشسته ام ولی با تمام روحیات و اخلاقشان آشنایم، می دانم این قسمت از خانه دو اتاق دارد و آن اتاقی که من شب را در آنجا ماندم اتاق وحید است. حالا که گرسنگی ام برطرف شده بود فکر و خیال به ذهنم هجوم آورده بود. یعنى دیگر پدر قبولم نمی کرد؟! بقیه ی عمرم را کجا باید سپری کنم؟! دیگر آینده و حق ازدواج با یک فرد مناسب را هم ندارم؟ اگر پدر مرا قبول نکند و نگذارد به خانه برگردم مطمئنا دیگر آینده ای ندارم؟! در میان افکارم غوطه ور بودم که متوجه شدم آمنه مادر حمید در حال جمع کردن سفره است…