خلاصه کتاب:
آنیل دختر چاق و تقریبا معمولیه که با تهمت فاسد بودن به وسیله ی نامادری بارمان از خونه ی نوروز خان تو یه شب سرد پاییزی فرار می کنه. ۹سال بعد در حالی که زنی زیبا و یه کارخونه دار موفق و معروف شده به شهر برمی گرده تا انتقامش رو از بارمان و بقیه ی اعضای خانواده اش بگیره و این وسط...
خلاصه کتاب:
در مورد دختر شاد و سرزنده ای به اسم نادیا هست که همه نانادی صداش میکنن و خدای تقلبه. کل چهار سال دبیرستان رو با تقلب به انتها رسونده و دریای راه های تقلبه و انقدر حرفه ای که تا به حال سابقه تقلب گرفتنه ازش رو هیچ بنی بشری به چشم ندیده اما از بد روزگار بالاخره دستش برا یه نفر رو میشه و این سراغاز یه تنفر عمیق و شاید در انتها عشقی بزرگ و پر از تجربه های ریز و درشتی که بالاخره ببینیم نقلب توانگر کند مرد را یا نکند!!
خلاصه کتاب:
موج روی موج، سرکشی خلیج را به تن ساحل می کشاند و تن کرخت شده ام را میان خروش مرگبارش به هم می کوبید… و صدای ناله ی نی انبان، شب را بی رحمانه به درازا می کشاند و من… و من همانجا رها شده درمیان یک خلسه ی سیاه، هزار بار مُردم… هزار بار به پایان رسیدم وزیر سایه سهمگین مرگ به انتها رسیدم... مسیر رفتنت هنوز هم نمناک است، و باران بی وقفه نبودنت را می بارد، بازگرد ای محالترین خیال خسته ی من…
خلاصه کتاب:
یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبندهای در مورد تولد و هویت و گذشتهاش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشهای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همهی مصیبتهای خودش و بقیه میبینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همهی اتفاقاته، تصمیم میگیره دوباره پا به جامعه بذاره و خانوادهی جدیدش رو ملاقات کنه. از طرف دیگه، سالهای تحصیل پریناز توی پایتخت به سرانجام رسیده و حالا با رویاهایی بزرگ، برای اجرای وصیت پدربزرگش به منطقه برگشته ولی میدونه که دیر یا زود سنگها سر راهش سرازیر میشند و با فشار خانواده برای ازدواج روبهرو خواهد شد.
خلاصه کتاب:
داستان زندگی «آرزو» دختری که درست زمانی که قصد داشت با رفتن به دانشگاه خودشو از فضای بسته خونه نجات بده، مجبور به ازدواج اجباری میشه، با پسری که در ظاهر حامی و سالمه اما در باطن راز های زیادی داره…
خلاصه کتاب:
بهار یه زمانی گل سر سبد دانشکده اشون بوده کسی که کلی هواخواه داشته اما میون این همه هواخواه، چشم بهار به دنبال گل پسر دانشکده اشونه عرفان مستوفی رادمرد و چشم و چراغ دانشکده. بهار و عرفان تو یه روز خیلی قشنگ با هم ازدواج می کنن اما بهار تازه اونجاست که می فهمه زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست سختی داره و محنت دقیقا تو همین روزهاست که بهار جا میزنه وعرفان می مونه وزخم هایی که از بهار ونااهلیش خورده حالا سال ها از اون روزهای رنگین ودر عین حال پر درد گذشته بهار بدجوری پشیمونه و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.