خلاصه کتاب:
اسم من آریانا اسپرو هست. من یه دختر معمولی بودم که زندگی معمولی داشتم، تا وقتی که مادرم رفت توی کما، و حالا من تنها امیدشم. اون با شخصی خطرناک معامله ای کرده که در تولد ۱۸ سالگی من سراغ روحش میاد. اما یه راهی واسه نجاتش هست، یه چیزی هست که شاهزاده های جهنم بیشتر از مادرم میخوانش “من،. پس من قول دادم که با یکی از شاهزاده های جهنم ازدواج کنم. قسم خونین خوردم، که یکی از اونا بشم و وارثی برای تاج و تخت بهشون بدم. در هر صورت کسی که دوستش دارم خواهد مرد…
خلاصه کتاب:
خودکار طلایی رنگ را روی کاغذ چرخاند،انتهای فرم را امضا زد، برای اخرین بار به دست خط ریز و مرتبش نگاه کرد. از روی صندلی چوبی بلند شد و بسمت میز منشی قدم برداشت. دختری که ست اداری مشکی را با مقنعه کرواتی پوشیده بود و پروتز زیاد صورتش دل را میزد. چشمان ریزش با لنز ابی روی صورت او چرخید و با صدایی که بخاطر بینی عملی و بیش از حد سربالایش تو دماغی بود گفت…
خلاصه کتاب:
پسری فقیر بنام داریوش ،، دلشکسته از خیانت عشقش… دختری ک داماد قصه رو پشت در سالن زیبایی تنها میذاره و فرار میکنه… بعد فرار دختر، داریوش تمام تلاشش رو میکنه و پولدار میشه. حالا چندسال گذشته و دوباره این دوتا با هم روبرو شدن…
خلاصه کتاب:
دلیلی دارد که دِولین وینزِر را شیطان مینامند. او قسم خورد که صاحب من خواهد شد و وقتی خانوادهام در روز های سختی قرار گرفتند، یک پاکت سیاه با امضای او به دستم رسید. خوش قیافه، بی رحم شیطانی پیچیده که سالها پیش قلبم را شکست، بازگشته است.اگر بخواهم خانوادهام را نجات دهم باید نامم را روی جای خالی امضا کنم. چارهای ندارم. من الان اسیر او هستم زندانی او و دارایی او. دولین هر کاری بخواهد با من میکند و با اینکه تا آخرین نفس اعتراف نمیکنم باید بگویم که نمیتوانم منتظر بمانم تا او من را به مالکیت خودش دربیاورد…
خلاصه کتاب:
لیلی دختری با تمام دخترانگی هاو دنیایی از جنس عشق و بی تجربگی، قدم به دنیای جدیدی از عاشقی و دیوانگی میگذاره و دوست دار مردی یک ده و نیم بزرگتر از خودش میشه. مردی با گذشته ای پرتجربه و خاکستری، که حاصلش دختری بنام پروانه است، که تنها چند سال با دلبر کوچولوی داستان اختلاف سنیشونه. این عشق پر از اتفاق و دوری های تلخه، که در آخر به زندگی ای شیرین و لبریز از آرامش ختم میشه…
خلاصه کتاب:
دختری روستایی برای گرفتن یک انتقام شخصی خود را شبیه به پسرها کرده و در پوشش بادیگارد به عمارت خان میرود. اما خان او را برای قاچاق اسلحه به سوریه میفرستد. این رمان سعی دارد تا درگیری دختری روستایی با گروه داعش را در قالب روایتی عاشقانه و هیجانانگیز به تصویر بکشد…
خلاصه کتاب:
باده دختر سادهای که خدمتکار مرد مسنی میشه و توی اون خونه رشد میکنه. اما یه روز با پیشنهاد عجیبی مواجه میشه…باردار شدن از تک پسر خونه، شهیاد! تک پسری که توی پرقو بزرگ شده ولی مغرور نیست…خشن نیست…فقط بابت خیانت زنش دل شکستش و باده…زنی از تبار رسومات مزخرف این دنیا که زن مردی بود و خدمتکار خونهی شوهر…دختری که در هفده سالگی شوهر کرد و در سن نوزده سالگی طلاق گرفت و…
خلاصه کتاب:
تک دختر خونه بود و با تموم اون ارث و میراث همیشه ده قدم از همه عقب بود! چون یه لقب روش بود… مردار! از بچگی زیر هجوم درد و تحقیر بزرگ شد تا جایی که سرنوشت کاری کرد تا بتونه روی پاهاش بایسته و برای اولین بار خودش رو به پدر مستبدش ثابت کنه! پا توی راهی گذاشت که با اون آشنا شد. ناخدا جلال! مردی آروم و جنوبی که کل اهالی بازار ماهی گیرها روی اسمش قسم میخوردن!….
خلاصه کتاب:
مامان، نگاه بدبینانهای به جهان داره. نگاهش رو میتونم به شلاق سیاهی تشبیه کنم که سمت همهٔ آدمهایی که، نه! در واقع شلاق سیاهش رو سمت هر موجود زندهای گرفته، که از کنار من و برادرم رد میشه. حتی مورچهها هم از این شلاق سیاه در امان نیستند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.