خلاصه کتاب:
وقتی یک مرد همسرش را با لباس عروس از خانه بیرون مى کند یعنى آن زندگى هنوز شروع نشده تمام شده است! چه اتفاقى براى عشق آتشین ماهور و تارخ می افتد که تارخ در شب عروسى ماهور را از خانه بیرون مى کند؟!
خلاصه کتاب:
رمان دانشجوی سال مخصوص شماست، اما این رمان متفاوته، مثل همه رمانای کلکلی نیست که دختر پسر به هم برسن بلکه تا آخر از هم متنفر میمونن و کلی کلکلو دعوا برین بخونین، اول این رمان یکم چرته و حوصله سر بر اما وقتی بری پارت های بعد امکان مرگ زیاده چون از خنده می میری…
خلاصه کتاب:
بهار دختری زیبا و شیطون که سلیقه خاص خودش رو داره! که تو خونه شوهر مادرش که تازه فوت شده زندگی میکنه… بچه های اون مرحوم طالب انحصار وراثت هستن و اونا مجبور به ترک خونه میشن در صورتی که پول کافی برای اجاره ندارن.. در همین کشمکش ها به طور اتفاقی بهرام که مردی ۳۳ ساله متدین و مذهبی که چند سال پیش همسایه خانواده بهار بوده رو میبینن و بهرام اونا رو… بهرامِ جذاب، جدی، سر به زیر و غیرتی میتونه جلو بهاری که زیباییش زبانزده و شیطووون دووم بیاره! اونم وقتی که…!
خلاصه کتاب:
امیر علی فوتبالیست جوان و محبوبی که به علت تصادف از ناحیه ی هر دو پا آسیب می بینه و از حرفه ی فوتبال با بی رحمی تمام کنار گذاشته می شه حالا چرا؟ باید دید علتش چیه…امیر علی تهران رو به دنبال پیدا کردن آرامشی که گمش کرده، ترک و عازم شمال می شه تا دوران نقاهتش رو اونجا طی کنه. در طول درمان بیماری ش، نویسنده ی جوانی به نام غزل به صورت کاملا اتفاقی سر راه زندگیش سبز می شه و زندگی اون رو دستخوش هیجاناتی شیرین می کنه!
خلاصه کتاب:
داستان دختری شاد و زیبا که در ارتباط با خوابهایی که می بیند با یکی از موجودات ماوراء الطبیعه دوست می شود و به او که طلسم شده و نمی تواند در زمان سفر کند و به دنبال گمشده خود بگردد کمک می کند. او به دنبال پرده برداشتن از رازی بزرگ به زمان قبل از انقلاب برمی گردد و اتفاقات، ترس ها و عشق را در این سفر تجربه می کند…
خلاصه کتاب:
سورنا جوانی سی ساله که بیست سال پیش خواهرش را زمانی که می خواسته فرزند نامشروعش را سقط کند از دست می دهد. سالها بعد سورنا با دختری به اسم حنا اشنا میشود که پای او را به گذشته ی خواهرش باز می کند و باعث انتقامی دیرینه می شود.
خلاصه کتاب:
اسم من آریانا اسپرو هست. من یه دختر معمولی بودم که زندگی معمولی داشتم، تا وقتی که مادرم رفت توی کما، و حالا من تنها امیدشم. اون با شخصی خطرناک معامله ای کرده که در تولد ۱۸ سالگی من سراغ روحش میاد. اما یه راهی واسه نجاتش هست، یه چیزی هست که شاهزاده های جهنم بیشتر از مادرم میخوانش “من،. پس من قول دادم که با یکی از شاهزاده های جهنم ازدواج کنم. قسم خونین خوردم، که یکی از اونا بشم و وارثی برای تاج و تخت بهشون بدم. در هر صورت کسی که دوستش دارم خواهد مرد…
خلاصه کتاب:
خودکار طلایی رنگ را روی کاغذ چرخاند،انتهای فرم را امضا زد، برای اخرین بار به دست خط ریز و مرتبش نگاه کرد. از روی صندلی چوبی بلند شد و بسمت میز منشی قدم برداشت. دختری که ست اداری مشکی را با مقنعه کرواتی پوشیده بود و پروتز زیاد صورتش دل را میزد. چشمان ریزش با لنز ابی روی صورت او چرخید و با صدایی که بخاطر بینی عملی و بیش از حد سربالایش تو دماغی بود گفت…
خلاصه کتاب:
پسری فقیر بنام داریوش ،، دلشکسته از خیانت عشقش… دختری ک داماد قصه رو پشت در سالن زیبایی تنها میذاره و فرار میکنه… بعد فرار دختر، داریوش تمام تلاشش رو میکنه و پولدار میشه. حالا چندسال گذشته و دوباره این دوتا با هم روبرو شدن…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.