خلاصه کتاب:
امروز هم مثل روزهای دیگه به سمت شالیزار رفتم. هر روز مهمون صاحب شالیزار بودم اقای مترسک کنارش نشستم با لبخند بهش سلام کردم آقای مترسک در جوابم لبخندی زد. افتاب اذیتم می کرد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم که مترسک به طرفم خم شد و جلوی افتاب رو گرفت. به این مهربونیش لبخندی زدم. _اقای مترسک حالت چطوره؟ تنها جوابش بهم باز هم لبخند زد...
خلاصه کتاب:
دریا در خانواده ای مذهبی، با تهمت برادرش و فشار خانوادهش برای ازدواج مجبور به فرار میشه... فرار با مردی که هیچ شناختی ازش نداره و نمی دونه آخر راه به کجا ختم می شه... راهی که جز سیاهی، چیزی نداره اما دستی نجات گر زندگیش می شه که اون دست ها خودش بیشتر از هرکسی احتیاج به کمک داره...
خلاصه کتاب:
رمان در مورد یه دختره با یه شخصیت عادی... مثل همه ی ما گاهی مهربون وکم حرف به موقعش هم حاضرجوابو حرص در آر... اما بیماری قلبی اش کمی اونو از همه دور کرده... تصمیم میگیره چیزهای جدیدی رو تو زندگیش تجربه کنه... برای همین از برادرش می خواد اونو به خونه اش ببره، برای تغییر روحیه اش... برادری که یه زندگی سالمو ساده ای نداره...
خلاصه کتاب:
در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم آنجا که دختری جوان بودم پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم دختری که توانست با قدرت عشق خاطرهها را زنده کند. ما عاشق بودیم، ما نشانکرده بودیم اما یک حرکت اشتباه، یک لغزش کوچک، یک پرواز از آسمان دلتنگی تو، همهچیز را تغییر داد.
خلاصه کتاب:
نارمینا آریامنش،به همراه همسرش در عمارت بزرگی که برایش به ارث رسیده، زندگی می کند. او به تازگی پدربزرگ و مادربزرگش را در سانحه ای از دست داده است و همین موضوع باعث شده است که نبود پدر و مادرش برایش پررنگ تر شود به طوری که یک جعبه از خاطرات کودکی اش را از انبار بیرون کشیده و در اتاقشان قرار می دهد. در بین آن وسایل قدیمی عروسکی است به اسم نِها. ورود نها به عمارت اتفاقات عجیبی را به دنبال دارد ولی، تمامِ ماجرا این نیست.
خلاصه کتاب:
درمورد پسرى به نام شهابه که عاشق دخترى که برادرش خلاف کاره و خانواده شهاب مخالف ازدواج هستن ولى شهاب با ستاره ازدواج میکنه شهاب که پلیس مواد مخدر هست پرونده ناصر در دست شهاب میفته و ناصر متوجه این موضوع میشه و به فکر کشتن شهاب میفته….
خلاصه کتاب:
یاسی دختری زخم خورده از روزگار که هنوز سادگی ومعصومیت کودکیش تو رنگی رنگی شدن آدما دست نخورده ست… اینبار تو موج های کوتاه و بلند دریای زندگیش طوفانی باحضور مردی به اسم حاج یونس به پا میشه، حاج یونسی که میشه کابوس زندگیش تا ویران کنه تموم داشته هاشو حتی نفس کشیدناشو…
خلاصه کتاب:
رمان دربارهی دختری ۱۷ ساله به نام طناز است. دختر قصهی ما هم مثل همهی دخترای دیگه، عاشق میشه. اما تو سنی که همه بهش میگن: تو خیلی سنت کمه و اصلا نمیدونی عشق چیه، چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی! اما طناز عاشقه و حتی شاید، عشقش از همهی عشقهای این شهر واقعی تره! اما این عشق یه تفاوت بزرگ با بقیه عشقها داره و اون هم اینه که…
خلاصه کتاب:
پدر خورشید ، کارگر کارخونه امیرعلی کیان آراست . اما طی یک حادثه ای ضرر چند میلیاردی به کارخونه می زنه. امیرعلی ادعای خسارت می کنه ، پدر خورشید قادر به پرداخت نیست و امیرعلی که مرد ۳۳ ساله و متاهلی هست، شرط می زاره، پدر خورشید باید خسارت و پرداخت کنه و در صورت قادر نبودن در پرداخت خسارت ، یا باید به زندان بره و یا دختر ۲۰ سالش و به عقدش در بیاره…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.