خلاصه کتاب:
داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون و تخسش که از هیچ موقعیتی برای اذیت و آزار گلبهار غافل نمیشه، اون خونه رو برای اقامت خودش انتخاب میکنه….
خلاصه کتاب:
آیه دختری جوان که همسرش درست شب عروسی باعث قتل میشه و برای رهایی محبور به طلاق آیه و ازدواج با شخصی دیگر میشه و آیه برای انتقام زندگی خودش و بهترین دوسش پا توی شرکت کسی میذاره که باعث بدبختی آیه و بهترین دوستش هست… اون شخص کسی نیست جز «آیهان حکمت» مردی مغرور و خودخواه که…
رمان آیه و عالیجناب
صدای هدفون رو بیشتر کردم چشم های خسته از گریه ام رو بستم. چند ساعتی میشد به خونه برگشته بودیم سکوت عجیب و تلخی حاکم شده بود حتی از جانب آوا که برخلاف همیشه که بخاطر تصمیم های سرسری ام بهم غر میزد حالا ساکت بود. شاید بهم حق میداد. صدای خواننده افکارم رو پاره کرد و بغض به گلوم چنگ انداخت. «کجایی کجایی دل سادم؟ ببین من به چه روزی افتادم ببین زندگیمو…. کجا یه شب حس خوشحالی؟ شدم شکل یه حسرت خالی ببین زندگیمو مثل کشتی کف اقیانوس انگار از چشم همه پنهونم…»
اشک هام بی صدا روی گونه ام سر خورد جای قلبم رو خالی خالی حس می کردم یه جوری که انگار از اول قلبی نداشتم حس تلخی که تموم وجودم رو گرفته بود. با حس باز شدن در سر چرخوندم با ورود بابا بسرعت اشک هام رو با پشت دست پاک کردم هدفون رو در آوردم و روی تخت نشستم. _بابا.. بی صدا وارد شد با قدم های آروم جلو اومد دلم آتیش گرفت از دیدن چهره ی غم گرفته و کمر خم شده اش.. آیهان مائده خدا هر دوتون رو لعنت کنه من رو هم بیشتر که گول شما رو خوردم. کنارم رو تخت نشست هدفون توی دستم رو گرفت.
صدای آهنگ انقدر بلند بود که از بیرون هم شنیده میشد. لبخند تلخی زد آهنگ رو قطع کرد و گفت: وقتی سامان زنگ زد و بهم گفت خودم رو برسونم کلانتری… فکر کردم که خودش با کسی دعواش شد با اینکه تعجب کردم که چرا جای اینکه زنگ بزنه به پدر خودش به من زنگ زد
خلاصه کتاب:
نفس دختری که دوست داره مستقل باشه و تلاش خودش رو برای مستقل شدن میکنه، توی بچگی پدر و مادرش فوت شدن و خواهر و برادری نداره. با غصه هاش میجنگه و نمیزاره نا امیدی توی دلش سایه بندازه. مهربون و دوست داشتنی و با شیطنت هاش باعث شادی دیگران میشه، همیشه سعی داره جایگاه مناسب خودش رو داشته باشه و برای رسیدن به آرزو هاش هم میجنگنه. لیسانسIT داره ولی عاشق طراحی مدل لباسِ و عشق به این حرفه مسیر زندگیش رو عوض میکنه…
خلاصه کتاب:
در پس زمینهی هر رفتار و فکرش پر از ندانستنها و نخواستنها بود. از یک جایی مجبور شد بداند و بتواند، مهرازش آمد بر ویرانههای نمیدانمها و نمیخواهمهایش سازهی جدیدی را بنا کرد. حضور گاه و بیگاه یکی زلزلهای به پا کرد اما او نه تنها آوار نشد بلکه خود را محکمتر از پیش ساخت…تیام دختری است که گم شده در سرزمین بایر درونی خودش! و آراد پسری است که برای پیشرفت هرچه بیشتر خود برنامه دارد و تلاش می کند! برای صعودِ آراد به قله موفقیت حضور تیام لازم است! تیام در مسیر یافتن خودش گام برمیدارد و غافل ازینکه روزی به کسی دل میبازد…
خلاصه کتاب:
ملیکا دختری که برای فرار از جو خونه با کیان دوست میشه و درست شب بعد از اولین باری که به خاطر عشق و علاقه باهاش رابطه برقرار میکنه، کیان اونو پس میزنه و دیگه نمی خوادش. ملیکا افسرده و منزوی میشه و از ترس اینکه خانوادش بفهمن صداش در نمیاد غافل از اینکه برادرش ماهان ماجرارو میفهمه. تا اینکه پسر جذاب و خوش صدایی سر راه ملیکا قرار می گیره و قصه رو پیچیده تر می کنه...
خلاصه کتاب:
فرخ که بعد از سال ها دوری از وطن به هوای چند وقتی استراحت به ایران برگشته است، در مدت حضورش تنها به ملاقات با اقوام دور و نزدیک مشغول بوده و روزگارش آن چنان که انتظار داشته پیش نرفته است. او در حالی که بیرون خانه عمویش منتظر بازگشت پیشکار پدرش اسد است، دختری دبیرستانی را می بیند که صدایی آشنا برایش دارد. اما این دختر کیست و چرا توجه فرخ را به خود به جلب کرده است؟…
خلاصه کتاب:
دختری از جنس شیشه، اما به ظاهر چون کوه...دختری با قلبی شکننده و کوچک، اما به ظاهر چون آسمانی پهناور...دختری با گذشتهای پر از مهتاب تنهایی، اما با ظاهر سرشار از آفتاب روشنایی...الماس سرگذشت یه دختره، از اون دستهای که اغلب با کمترین توجه از کنارشون رد میشیم، از اون دستهای که همه آرزو داریم که کاش ما جای اون بودیم...همیشه فکر میکنیم بیغم ترین آدمای روی زمین هستند... هیچوقت نمیفهمیم شاید اونا هم یه دردهایی دارن... هیچوقت نمیفهمیم شاید اونا هم نیاز به یه تکیه گاه دارند... هیچوقت نمیفهمیم اونا هم دلی دارن...دلی شکننده تر از آینه...
خلاصه کتاب:
سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست. او از وقتی یادشه یه آرزوی بزرگ تو سرش داشته… یک کتابفروشی که بتونه پشت پیشخونش بشینه و به آدم های که مثل خودش عاشق کتابن کتاب بفروشه. سپیدار با حمایت خانواده مغازه کتابفروشی تاسیس میکنه… حالا یک مغازه کیف و کفش فروشی هست که صاحب اون مغازه آدمی هست با خلق و خوی رفتاری خاص…
خلاصه کتاب:
این رمان در مورد زندگی دختری به اسم نبات هستش که طراح زمینه مبلمانه. بعد از ۵.۶سال از کانادا به ایران بر می گرده و مشغول کار توی شرکت عشق سابقش میشه نبات سعی داره آتیش عشق قدیمی خودش رو روشن کنه اما عشق امیر صدرا زیر بار کینه خفه شده کینه ی اینکه چرا نبات سال ها قبل بی دلیل اونو ول کرده؟ و اینکه حالا بخاطر چی برگشته؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.