خلاصه کتاب:
امبر: درست وقتیکه دوستپسرم ولم کرده بود تا بره و با آدمهای جدید، رابطههای جدید رو شروع کنه، وقتی که اصلاً نمیخواستم هیچ مردی رو ببینم… چنینگ هم خونم شد، با اون هیکل جذاب و خالکوبیهای مرموزش… با یه دنیا وسوسه اومده بود تا دنیام رو بههم بریزه… چنینگ: من سالها منتظر فرصت برای به دست آوردنش بودم. امبر، تنها زنی بود که آرزو داشتم باهاش باشم، اما درست وقتی که همهچیز داشت درست میشد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ملایر بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.