دانلود رمان کاریزما از مهین عبدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همیشه که نباید ماشین عشق پورشه یا فراری باشد گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزو های دل دخترک میشود داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک گداسوار در ان حضور دارن و رقم زننده عشقی اتشین خواهند شد ..
خلاصه رمان کاریزما
تهران کنار خیابان ایستاده و مقنعه اش را تاب می دهد. مقنعه ی مشکی رنگش که گرمای بیشتری از انوار سوزان خورشید را به خود جذب می کند. به حدی از گرمای هوا کلافه شده که هر چه بیشتر مقنعه اش را تکان می دهد تا بلکه با ایجاد باد، کمی گردن به عرق نشسته اش را خنک کند ! چندان موفق نیست ! حجم موهای انبوهش با این که آن ها را جمع کرده اما باز هم به دور گردنش چند تار مویی ریخته و از عرق خیس شده و به گردنش چسبیده اند! پشت سرش با چند قدم فاصله، آموزشگاه تست کنکور است.
همانی که تا دقایقی پیش از آن بیرون زده بود و حال لحظاتی می شود که منتظر آمدن تاکسی است! انتظارش به درازا نمی کشد و تاکسی ای زرد رنگ با کمی فاصله، مقابل پایش روی ترمز می زند. وقتی می بیند شیشه سمت شاگرد پایین است، خم می شود و با چهره ای درهم و کلافه از گرما روبه پسر جوان راننده می گوید : _ آقا دربست میرین شهران؟ رضا کمی مسیر را در ذهنش پس و پیش و تخمین می زند. سپس به دختر مقابل دیدگانش که ابروهای پهن و کشیده اش به شکل زیبایی مرتب هستند و صورتش کمی توپر است…