دانلود رمان ماهرو از الهام جنت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موج روی موج، سرکشی خلیج را به تن ساحل می کشاند و تن کرخت شده ام را میان خروش مرگبارش به هم می کوبید… و صدای ناله ی نی انبان، شب را بی رحمانه به درازا می کشاند و من… و من همانجا رها شده درمیان یک خلسه ی سیاه، هزار بار مُردم… هزار بار به پایان رسیدم وزیر سایه سهمگین مرگ به انتها رسیدم... مسیر رفتنت هنوز هم نمناک است، و باران بی وقفه نبودنت را می بارد، بازگرد ای محالترین خیال خسته ی من…
خلاصه رمان ماهرو
به رفتن تک تک مهمانان و اساتید یکی یکی نگاه می کرد و زیر چشمی حواسش به دکتر اعتماد بود که دوستانه در کنار دکتر فخر گپ می زدند و گاهی حرفهایشان ،لبخند به لبشان می نشاند. دلشوره داشت.این دوساعت برایش بیشتر از تمام این چند ماه انتظار گذشته بود و خودش را درک نمی کرد که با تمام جسارتی که همیشه داشت،چطور این همه مضطرب بود. نمی توانست تصور کند که دکتر اعتماد با دیدن او چه خواهد کرد۔ با دیدن اشاره ی دکتر فخر و به دنبالش کشیدگی نگاه اعتماد روی خودش، ریسمان های رج
شده روی دلش پاره شد و ضربان قلبش بالا رفت. دکتر با حرکت چشم اشاره اش کرد که به طرفشان برود و همین یکباره خواستنش دست و پایش را سست کرد. نه می ترسید و نه ادم خجولی بود،فقط… فقط به طرز خیلی عجیبی قدرت مواجهه با این مرد را نداشت. آنقدر پا به پای این مرد در خیال خودش، کناره های خلیج روی ساحل نم دار پا برهنه قدم برداشته بود و در کنارش عاشقانه، ماهرو و آن آوازهای خلیجی اش را ورق زده بود که حس می کرد با دیدنش پا به حریم او گذاشته است. بلند شد، نفسش را آرام کرد و پیش رفت.
ولی هرچه نزدیکتر می شد لبخند ملیح دکتر اعتماد جمع تر می شد و چشم هایش ریز تر۔ دهانش تلخ شد۔ معنی این نگاه را لمس نکرده، می شناخت۔ روبرویشان ایستاد و قبل از آنکه سلام کند اعتماد بلند شد۔ با تعجب وسیعی که تمام اجزای صورتش را پوشانده بود به چشم هایش زل زد۔ دکتر فخر سوالی نگاهشان کرد ۔اینجا چه خبر بود؟ ایستادو رو به اعتماد گفت: _خب کیان جان، این هم خانم پونه غیور، دانشجوی بی نهایت با استعداد من انقباض عضلات تنش، به زبانش هم رسیده بود، آنقدر که حتی توان سلام کردن نداشت…