دانلود رمان ناجی از آرام و سارا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی «آرزو» دختری که درست زمانی که قصد داشت با رفتن به دانشگاه خودشو از فضای بسته خونه نجات بده، مجبور به ازدواج اجباری میشه، با پسری که در ظاهر حامی و سالمه اما در باطن راز های زیادی داره…
خلاصه رمان ناجی
تارسیدن به آزمایشگاه حرف خاصی بینمون رد و بدل نشد، انقدر عادی و بی تفاوت بود که یلحظه شک کردم خودش باشه زیر چشمی نگاش کردم، همونی بود که دیشب منو بوسید. چرخید و نگاهمو غافلگیر کرد از خجالت داشتم آب میشدم رسیدیم آزمایشگاه خلوت بود سریع نوبتمون شد اول متین رفت داخل من بیرون بودم چنددقیقه بعد اومد بیرون من رفتم داخل نشستم آستینمو بالا زدم و چشمامو بستم چشمامو که باز کردم متین تو درگاهه در خیره بهم ایستاده بود پنبه رو فشار داد و گفت میتونم بلند شم چند
قدم بیشتر نرفته بودم حس کردم دنیا داره میچرخه پلک زدم اما درست نشد. متین رو به روم بود. چنگ زدم به لباسش و دیگه نتونستم تعادلمو حفظ کنم. متین کمکم کرد بشینم روی یکی از صندلی ها. چند روز بود غذام نصف شده بود و همین یه سرنگ خون حالمو بد کرد. + … یکم بخور بهتر میشی. -… مرسی. تقریبا نصف لیوانو خوردم حالم بهتر شد. سوار ماشین شدیم جواب آزمایش دو روز بعد آماده میشد روی صندلی نشستم و چشمامو بستم حس کردم یچیزی خورد به سینم چشمامو باز کردم. متین داشت کمربندمو میبست.
کمربند گیر کرد اینبار آرومتر کشید دستش خورد به سینم مکث کرد کمربند شل شد دوباره کشیدش و دستش روی سینه ام کشیده شد. اون از دیشب این از الان. داشتم وسط خیابون دستمالی میشدم -آرزو… +بله…؟ -سایز سینت چنده…؟ دلم می خواست در ماشین رو باز کن خودمو بندازم پایین. تاحالا تو زندگیم انقدر خجالت نکشیده بودم. -هیچی نگفتم. چند لحظه گذشت دوباره گفت: -نمیخواستم معذب شی ببخشید… متین تومسیر دائم حالمو می پرسید نزدیکای خونه بودیم گفت: -دستت کبود نشده ببینمش؟…